مقایسه ی بهمن بیگی با بزرگان
با توجه به اینکه در اردیبهشت ماه برنامه های زیادی دارم و می دانم که احتمال دارد نتوانم مطالبی در خصوص استاد بهمن بیگی بنویسم لذا سعی می کنم پیش از موعد مطالبی را بنویسم:
در اولین مطلب استاد بهمن بیگی را با بزرگانی مانند امیرکبیر و خواجه نصیرالدین طوسی مقایسه می کنم.
روشی که بهمن بیگی برای آموزش دانش آموزان عشایر برگزید بی شک و بدون تردید، بهترین و کارآترین راه بوده است. او در این راه از جان مایه گذاشت. همکاران فوق العاده ای که بعضاً در شور و شوق در حد خود او بودند برگزید. راهنمایان تعلیماتی او در بعضی موارد در کار خود، از او جلوتر بودند. او از بکارگیری افراد خلاق، مبتکر و توانمند عبایی نداشت و دور و بر خود را با افراد چاپلوس و متملق پر نمی کرد. بلکه افرادی می خواست که به این راه عشق بورزند. چون بدون عشق بی حد و حصر، این کار طاقت فرسا، شدنی نبود. البته علت اصلی موفقیت او هم فقط و فقط در عشق به مردم، عشق به مردم و عشق به مردم خلاصه می شود که تمام گره های سخت و ناگشودنی را می گشود و پشتکار و استقامت را برای برخورد با موانع و مشکلات در او تقویت می کرد.
او در حالی که به تبع ایلش(قشقایی) هیچ گونه سازشکاری با رژیم شاه نداشت ولی توانست با سازگاری و کشاندن مسئولین و مقامات به ایل و تشریح بدبختیها و فلاکتهای عشایر، نسبت به راه اندازی شگفت انگیزترین دستگاه آموزشی در کل دنیا اقدام نماید.
من او را با خواجه نصیرالدین طوسی مقایسه می کنم که در دستگاه حاکمان اشغالگر مغول توانست خدمات علمی و اجتماعی و فرهنگی گسترده ای را به این مرز و بوم بنماید و کتابخانه ها و رصدخانه هایی در کشور ایجاد و نسبت به تربیت شاگردانی اقدام نماید که باعث تحول علمی کشور شود و آثار غارت فرهنگی و علمی کشور توسط قوم مغول تا حدودی جبران گردد..
من او را با امیرکبیر مقایسه می کنم که توانست در دستگاه پادشاهان قاجار، منبع خدمات گسترده ای برای کشور شود که تلاش در جهت خودکفایی صنعتی و ایجاد مدارس علمی از شاخص ترین آنها بوده است. شاید اگر امیر هم مانند بهمن بیگی، سازگاری بیشتری با حکومت داشت اصلاً نیاز نمی شد که بهمن بیگی فکر سوادآموزی فرزندان عشایر بیفتدکه خود استاد بهمن بیگی در کتاب طلای شهامت به آن اشاره کرده است.
هنگامی که در اوایل انقلاب، به علت بدخواهی و بداندیشی عده ای جاهل، مغرض و فرصت طلب به دردسر انداخته شد و خدماتش به عنوان خیانت تلقی گردید مجبور شد برای اثبات بی گناهی اش، مخفیانه به تهران برود و خدماتش را به مسئولین انقلاب ارائه نماید تا تبرئه شود.
استاد در کتاب طلای شهامت در این خصوص می نویسد:
« از شیراز گریخته بودم، به تهران آمده ام و در خانه ی دوست بی نظیرم عبدالعلی منتظم، زندانی محترمی هستم. از پذیرایی گرم همسرش و خودش برخوردارم. میزبان مهربان و سخاوتمندم دو روز است که به دیدارم نیامده است. بانوی بزرگوارش سرگرم نگارش کتاب معروف خود به نام «هنر آشپزی» است.
تنهایی و سکوت، آزارم می دهد. کتابی درباره ی امیرکبیر در دست دارم و به این نکته می اندیشم که اگر این مرد مهلت یافته بود و از حمام فین کاشان به سرای جاودان نرفته بود من امروز آواره و متواری نبودم.
اگر این مرد اندکی بیشتر بر مسند قدرت مانده بود، مردم عشایر هم باسواد شده بودند، بچه های خود را باسواد کرده بودند و نیازی به دوندگی من و امثال من وجود نمی داشت. وای به حال ملتی که امیرکبیرهایش را می کشند!».
خدماتی که بهمن بیگی انجام داد از خدمات تمام کسانی که دل در گرو این مملکت داشتند و در این راستا تلاش می کردند بزرگتر، برجسته تر و پررنگتر است.
باسواد کردن حدود پانصد هزار از مردمی که در سخت ترین شرایط اقلیمی زندگی میکردند کار ساده ای نیست. بردن مدارس به سر قله های سر به فلک کشیده و به میان مردمی که اقتضای زندگی شان، کوه و کمر است آسان نبود. همتی به بلندای سلسله جبال زاگرس و البرز می طلبید. استواری و پایداری سهند و سبلان را لازم داشت. بهمن بیگی در طول سالهای طولانی خدمت خستگی ناپذیر، سفرهای پرخطر و سخت زیادی داشت که در بعضی مواقع، محل سفرهایش میدان جنگ بود که در کتاب هایش به آن اشاره شده است.
او با اینکه مدیر کل یک دستگاه بزرگ آموزشی بود ولی برای پیگیری امور آموزشی فرزندان عشایر، آواره ی کوه و بیابان بود که هم بسیار پرخطر بودن و هم بسیار صعب العبور.